محل تبلیغات شما

(نویسنده : اروین یالوم)

 

(مترجم : پیام یزدانی)

.

.

قسمت هایی از کتاب : 

.

می بینم که شما شیفته ی کلمات هستید،از به رقص درآوردن کلام حظ می برید.اما کلمات تنها در حکم نت موسیقی هستند.آنچه نغمه را می سازد معناست.معناست که به حیات انسانی سازوارگی می بخشد.

.

.

دارم فکر می کنم چه بیهوده است تمام عمر کار کنم و پول در بیاورم.من همین الانش هم به قدر خودم دارم،اما باز ول نمی کنم.به زندگی ام که نگاه می کنم غمم می گیرد،می شد شوهر بهتر،پدر بهتری باشم،شکر خدا هنوز وقت هست.

"شکر خدا هنوز وقت هست.این نتیجه گیری به چشم من مغتنم بود،بسیاری را می شناختم که توانسته بودند در هنگام سوگ عزیزانشان چنین رویکرد نیکویی را در پیش بگیرند.

کسانی که رویارویی با واقعیت های بی رحم روزگار بیدارشان کرده و سبب تغییرات اساسی در زندگی آنان شده بود. "

.

.

می گویم انتظارِ به سر رسیدن شاید سبب شود که اکنون را با شور بیشتری غنیمت شمریم.

.

.

به چشم من،اندوه بار ترین جنبه ی مرگ این است که وقتی بمیرم،جهان من،یعنی جهان خاطرات من،آن جهان غنی از همه ی آدم های آشنا،آن جهان که انگار قرص و محکم بر سنگ خارا بنا شده،همراه من محو خواهد شد.پوف،به همین سادگی.

.

.

حقیقت همین است که شما می گویید،اما پذیرفتن چنین حقیقتی سخت است.

.

.

اما در اغلب موارد،کنار آمدن با اندوه از دست رفتن کسانی که رابطه ای رضایت بخش با آنان داشته ایم آسان تر است از تحمل سوگ کسانی که رابطه مان با آنان به خوش دلی نبوده،که هنوز حرف های ناگفته و کارهای ناکرده با آنان بسیار داشته ایم.

.

.

من در موارد متعدد دیده ام که شدت ترس از مرگ،رابطه ی مستقیم دارد با میزان خواسته های ناکام مانده.

.

.

در نهایت،آنچه به واقع به حساب می آید کردار است،نه افکار.

.

.

گفتی از امید به گذشته بهتر دست بردار،این تعبیر برایم جالب بود و از آن موقع تا حالا همه اش توی ذهنم می چرخد.ازش خوشم نیامد،اما موثر بود.

.

.

بیا همه چیز را امتحان کنیم،بگذار هیچ حسرتی به دلمان نماند.بگذار ته زندگی را در بیاوریم و هیچی برای عزراییل نگذاریم.

.

.

روزی که پسر بزرگم به دنیا آمد،گریه اش را که شنیدم حال غریبی به من دست داد.چون یک امر بدیهی را پیش چشمم آورد : اینکه زندگی از جایی شروع می شود و بعد به الگویی خطی پیش می رود.من فقط در حکم حاملی هستم که مشعل زندگی را به دست پسرم می رسانم و او هم به دست نفر بعدی، و بعد او هم خواهم مرد.به نظرم به من فهماند که زمان محدودی داریم،همه مان و من هم به یقین استثنا نیستم.

.

.

همیشه وقتی آدم تصور می کند نصیبش را از زندگی نبرده،فکر کردن به مرگ دردناک تر است.

.

.

رابطه ی آدم ها ممکن است قطع بشود،اما این به معنای نفی جایگاهی که تو روزگاری در آن رابطه داشتی نیست.

.

.

ما همه مخلوقاتی هستیم وابسته ی یک دم،چه او که در یاد می دارد،چه او که در یاد می ماند.همه چیز فانی است،حافظه و محفوظ به یکسان.زود باشد که همه را از یاد برده باشی و زود باشد که همه ات از یاد برده باشند.هرگز از یاد مبر که دمی دیگر چنینی : بی وجود و لامکان.

.

.

دیروز همسر من خیلی عصبی بود و یکبند سر من غر میزد که چرا فلان کتابی را که لازم داشته سر جایش نگذاشته ام.به جایی رسید که من احساس می کردم همین الان است که انفجار خشمم را سر او خالی کنم،اما حرف مار اورلیوس را به یاد آوردم که " از قضاوت دست بشوی که 'آزارم داده اند' و آزردگی محو خواهد شد.

به فکر تمام فشارهایی افتادم که همسرم تحمل می کرد،مشکلی که سر کارش پیش آمده بود،پدر بیمارش،بگومگو با بچه ها و بعد،به آنی،آزردگی محو شد و من احساس کردم وجودم سرشار از محبت نسبت به همسرم است و در آب های آرام خلیجی بی تلاطم شناورم.

.

.

هشدار که این مِی ناب چیزی نیست جز تفاله ی انگور و این ردای ارغوان امپراتوری پشم گوسپندی است رنگ گرفته از خون حونی دریایی.این گونه نگریستن،امری است همواره واجب،تا پوست از هرچه هست باز کنیم و عبث بودنش ببینیم،تا پرده ی افسون و افسانه از گِردَش بدریم.

"وقتی نیچه گریست"

"مامان و معنی زندگی"

"وابسته ی یک دَم"

ی ,زندگی ,یاد ,های ,سر ,رابطه ,کسانی که ,از یاد ,با آنان ,هم به ,است که

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها