محل تبلیغات شما

( نویسنده : آن فرانک )

 

خاطرات " آن فرانک " نوشته یک دختر یهودی است که در سال 1943 (در سن 13 سالگی) و در بحبوحه جنگ جهانی دوم، در وحشت از نازی ها، به همراه خانواده اش و 4 یهودی دیگر به زندگی مخفی در آمستردام روی آورد.

آنها در حدود 25 ماه در آن مخفی گاه زندگی کردند و در طول این مدت، " آن " خاطراتش را در دفترچه ای ثبت می کرد.

سرانجام نازی ها همه آنها را دستگیر کرده و به اردوگاه مرگ فرستادند. پس از دستگیری، دو تن از دوستانشان که در این 25 ماه به آنها کمک می کردند، به مخفی گاه رفته و دفترچه " آن فرانک " را پیدا کردند و تا پایان جنگ آن را نزد خود نگه داشتند.

در اردوگاه ابتدا خواهر " آن " کشته می شود و مدتی بعد هم " آن فرانک " بر اثر ابتلا به بیماری حصبه در همان اردوگاه جان می سپارد.

از بین تمام آنها، فقط پدر " آن " زنده می ماند و پس از پایان جنگ و خلاصی از اردوگاه، از وجود دفترچه خاطرات مطلع شده و تصمیم به چاپ آن می گیرد.

" آن " در دفترچه خاطرات خود پیش بینی می کند که زمانی شهرتش جهانی می شود.

 

قسمت هایی از کتاب : 

.

چقدر زندگی ما در اینجا ساده است،ساده و راحت.

اگر ما برای عزیزانی که نمی توانیم به آنها کمک کنیم غصه نمی خوردیم، در اینجا مشکلی نداشتیم.وقتی می بینم که در تخت خوب و گرم خوابیده ام در حالی که دوستان عزیزم کشته شده اند، احساس بدی به من دست می دهد. وقتی به کسانی که عمیقا به آنها علاقه داشتم و حالا در دست پست ترین جلادان هستند، جلادانی که تاکنون دنیا به خودش ندیده، دچار هراس و وحشت می شوم.همه این شکنجه ها به خاطر این است که آنها یهودی اند.

.

.

.

آه، چقدر دارم منطقی می شوم ! 

در اینجا ما باید در مورد همه کارهایی که می کنیم منطقی باشیم، مانند درس خواندن، گوش دادن، ساکت ماندن، کمک کردن، مهربان بودن، کنار آمدن و خلاصه خیلی چیزهای دیگر !

می ترسم به این ترتیب همه منطقم که خیلی هم زیاد نیست را تمام کنم و دیگر بعد از جنگ چیزی برایم باقی نماند.

.

.

.

من همیشه نمی توانم اعصابم را کنترل کنم،احساس می کنم پرنده ی آوازه خوانی بودم که بال و پرم را با خشونت کنده اند و در تاریکی مطلق خودش را به میله های قفس بسیار تنگش می کوبد.در خودم این صدا را می شنوم که فریاد می زند : باید بیرون رفت،نفس کشید و خندید.

من جواب نمی دهم و می روم روی کاناپه دراز می کشم.خواب باعث می شود که سکوت و وحشت شدید سریع تر رد شود و زمان سریع تر بگذرد.

.

.

.

 

در چنین لحظاتی به بدبختی ها فکر نمی کنم بلکه به زیبایی هایی که هنوز وجود دارد می نگرم. فرق بزرگ بین من و مادرم هم در همین نکته است. توصیه ای که او برای جلوگیری از غم و غصه می کند این است : " به همه ی بدبختی های عالم فکر کن و چون تو با آنها مواجه نیستی، بدان که خوشبختی. "

ولی توصیه ی من این است : "برو بیرون، برو به دشت و ییلاق، در طبیعت و زیر آفتاب، برو بیرون و سعی کن سعادت را در خودت بیابی. به تمام زیبایی ها و عشقی که در وجودت رشد می کند بیاندیش و احساس خوشبختی کن.

.

.

.

من نه پولدارم و نه اجناس قیمتی دارم، نه خوشگلم، نه باهوش و نه زرنگ، ولی خوشبختم و خوشبخت هم خواهم بود.

طبیعت شادی دارم، انسان ها را دوست دارم، به کسی شک نمی کنم و دلم می خواهد  که همه آنها در کنار من خوشبخت باشند.

.

.

.

چه کسی به ما این چیزها را تحمیل کرده است؟ چه کسی ما را از سایر انسان ها جدا کرده است؟چه کسی تا به حال باعث رنج و عذاب ما شده است؟

خدا ما را این چنین آفرید و خدا خودش ما را بار دیگر سرپا خواهد کرد.

.

.

.

من باور ندارم جنگ را صرفا تمداران و سرمایه داران به وجود آورده اند، به هیچ وجه. آدم های عادی به همان میزان مقصرند و اگر نه مدت ها پیش علیه جنگ شورش می کردند.

انسان ها یک نیاز برای تخریب و ویرانی دارند، یک میل به نابودی، به کشتار و به انهدام در بشر وجود دارد و تا زمانی که بشریت دستخوش یک دگردیسی نشود، جنگ ها ادامه خواهند یافت.

"وقتی نیچه گریست"

"مامان و معنی زندگی"

"وابسته ی یک دَم"

ها ,جنگ ,نمی ,یک ,هم ,وجود ,که در ,آن فرانک ,به آنها ,و در ,می شود

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها