(نویسنده : عطیه عطارزاده)
.
.
قسمت هایی از کتاب :
.
گاهی انگشتم را که خون آمده می مکم و سعی می کنم طعم شورش را به رنگ سرخ ربط دهم.خون شور است.گوجه فرنگی ته مزه ای از ترشی و شوری دارد.زرشک ترش و شور است.پس شاید بشود گفت شوری سرخ است.
.
.
هفده سال است ندیده ام،دسته ای عاقرقرحای سفید به طرزی باورنکردنی توی چشم هایم فرو می رود،اتفاق نادری است،دکترها می گویند تقریبا بعید است،باید به چیزهای بعید عادت کنم.
.
.
مادر کمی از اسانس گیاه پماد را رویش می پاشد و درش را محکم می بندد تا اسانس به جان پماد برود.می گوید باید بگذاریم چیزها به جانمان بروند،می گوید باید بگذاریم آرام آرام و با گذشت زمان در ما شکل دیگری بگیرند.
.
.
بوعلی می گوید فکر نکردن به هیچ چیز قدرتی است که هرکس ندارد،به هیچ چیز فکر میکنم.
.
.
مادر می گوید جهان با همه ی بزرگی اش کوچک است،از مادر متنفرم.جهان با همه ی بزرگی اش کوچک نیست.کوچک جهانِ ماست.جهان من و مادر که در خانه مانده ایم.
.
.
چه اهمیت دارد اگر به گلدان ها آب ندهم،وقتی این همه جنگل در دنیاست.چه اهمیت دارد اگر همه شان خشک شوند.چه اهمیت دارد اگر روغن ها بیش از اندازه قُل بخورند.پماد ها در قوطی ها فاسد شوند.کتاب ها خوانده نشوند.چه اهمیت دارد اگر بمیرم.به جز مادر و سید کسی متوجه نبودنم نخواهد شد.
.
.
حتما می شود کاری کرد،این جمله ای است که بارها و بارها تکرار می کنم.
.
.
بیدار شدن عجیب ترین کار جهان است.تا مدت ها بعد از نابینا شدنم متوجه زمان درست بیدار شدن نمی شوم.مدت ها طول می کشد تا بفهمم آدم وقتی بیدار می شود چه فرقی با وقت خوابیدنش می کند.یا اینکه آدم از کجا بیدار می شود و چه کسی می داند مرز بیداری و خواب کجاست.
.
.
مادر می گوید حرف زدن درباره ی خوانده ها از خواندنشان مهم تر است،تازه آن وقت است که می توانیم رابطه مان را با کتاب ها بفهمیم و خودمان را در آنها پیدا کنیم.
.
.
هروقت گرفتار افکار دردناکی می شوم که مثلا چرا بورخس نیستم و تا کی باید عمرم را صرف جدا کردن برگ رازقی از ساقه و کوبیدن گل در هاون کنم،یاد این حرف مادر می افتم که اگر یاد بگیرم معنای همین کارهای کوچک را بفهمم،زندگی حقیقی درونم به راه می افتد.دیگر مهم نیست بورخس باشم یا نباشم،حتی اگر ساعت ها بی حرکت گوشه ای بنشینم،در بودنم روی زمین و حتی در کوبیدن رازقی در هاون،در روحی شریکم که بورخس هم بخشی از آن است و آن وقت،من بورخسم.
.
.
مادر شبیه مهربان ترین شبحی است که می تواند از کنارت عبور کند و به یادت بیاورد که در جهان هیچ چیزی برای ترسیدن نیست.
.
.
مادر می گوید ترس کاری با آدم می کند که یا فراموشکار شود یا نتواند چیزی را از یاد ببرد.
.
.
کتابخانه بدون تردید مهم ترین شئ خانه است،چون دروازه ی ورود من به جهان دیگر است.
.
.
در جهان ما همه چیز حافظه دارد،نه اینکه فقط ما آدم ها اینطور باشیم،نه،مادر می گوید حتی گیاهی که کنده ایم و خُردش کرده ایم هم خاطره ی دشت ها و صحرا ها را با خودش دارد،خاطره ی کسانی که دستش گرفته اند و این طرف و آن طرف برده اندش.
ها ,مادر ,جهان ,گوید ,ی ,آدم ,می گوید ,اهمیت دارد ,دارد اگر ,است که ,چه اهمیت
درباره این سایت